*و بالاخره صدمین پستم*
نشسته بودم رو صندلی پشت میز به درامایی ک اخیرا دارم می بینم و چیزی به تموم شدنش نمونده فکر میکردم که یهو بابا با یه قیافه ی فوق کیوت تو اتاقم سرک کشید و گفت: هی! خوش میگذره!؟
همون لحظه مداد و خودکارمو گذاشته بودم پشت گوشام، موهامو گوجه ای بسته بودم ، ساعت ۱۲ و نیم بود نشسته بودم جلوی لپ تاپ منتظر معلم زیست بودم ک تشریفشو بیاره. سرمو برگردوندم سمتش با یه قیافه ی پوکر گفتم ن بابا چ خوشی!! لبامو ب طرز لوس و مزخرفی غنچه کردم سرمو برگردوندم رو جزوه ی عقب مونده م که جلسه قبل ننوشته بودمش ک یهو گفت: "عه!! عجبا"
اومد بالا سرم یواشکی پچ پچ کرد :"ببین گوش بده یه لحظه برا مامانت کادو خریدم با یه شاخه گل، فقط نمیخوام داداشت بفهمه(آخه حق داره اون نخاله ی کله فندوقی همیشه همه چیو لو میده! چیش) فقط یه کارتی چیزی پیدا کن یه جمله روش بنویس با سلیقه ی خودت دیگه! خودم کادوش کردم گذاشتمش تو پله های ورودی"~
همون لحظه من با ضایع ترین نیشخند جهان برمیگردم سمتش و سرمو ت میدم ، اونم میخنده و میره.
بعدش چیکار میکنم؟! دو ساعت تو اتاق بالا و پایین می پرم :
+ یااا چینجا؟؟ چینجا؟؟ چینچا جینجا چینجا؟؟ بویااااا چینجا؟؟ چینجا ؟؟ چینجا ؟؟؟
* چینجا = "واقعا" به کره ای*
*بویا = چیه*
و دستامو میذارم رو صورتم و در حالی ک وسط کلاس زیست معلم داره داد میزنه کسی سوالی نداره؟؟؟! منم در حالی که هیچکی خونمون نیست تو اتاقم داد میزنم :
+ چینجاااا؟ چینجاااااا؟
آپا کیووووو
*" بابای کیوت"به کره ای :| .XD.*
و باورم نمیشد اینقدر بالا و پایین پریدم و چنین واکنش های لوسی از خودم ب نمایش گذاشتم ولی چینجا ، تا حالا این روی کیوت بابامو وقتی سعی میکنه اینجوری چیزیو مخفی کنه ندیده بودمش
کیوت کیوت کیوت کیوت واای دلم میخواست بپرم بغلش کنم
منم سر کلاس نشستم کارت پستال قرمز با قلبای صورتی درست کردم ، و با خط داغون مزخرفم ، توش "همسر عزیزم روزت مبارک نوشتم". و بعدم مثل اسکلا خندیدم و به چینجا چینجا ادامه دادم'-' !!!!
نمیدونم من زیادی تحت تاثیر کی دراما قرار گرفتم ، یا واقعا زندگیم داره شبیه دراما ها میشه. شایدم من زیادی جوگیر و دیوونه ام و دو روز دیگه ک سریالم تموم شد، همه چی یادم بره'-'
چمد
پ.ن : بابا میدونم اینو نمیخونی ولی اینقدر کیوت نباش لطفا قلبم طاقت نداره اکلیل بالا میارم/_'-'_\
دقت کردین روز مادره (در واقع فرداس) ولی کل بحث حول محور پدر بود؟
پ.ن 2 : روزت مبارک مامان~ رو چشمام جا داری(: و فک کنم بیشتر حرفامو روز تولدت بهت گفتم ، از ته ته دلم بودن~ بمون برام.
پ.ن 3 : شما هم به کادو هاتون عطر میزنین یا من رد دادم؟
پ.ن 4 : بابا رسید خونه! مامان هم همینطور! میخواد کادوشو بده! براش آرزوی موفقیت کنین
*چرا خندم گرفته باز.. چینجا؟*
درباره این سایت